مهرسامهرسا، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

مهرسا فرشته آسمانی

گردش

سلام فرشته نازم چهارشنبه 2 اردیبهشت صبح به خاله ندا اس زدم بریم بیرون، تو رو سوار کالسکه کردم رفتیم ساعت 1:30 برگشتیم توی راه هر کسی تورو میدید باهات بازی می کرد چه زن چه مرد، همه ازت خوششون می اومد، چندین بار چشمو نظر شدی مامانی دایم بهم میگه وان یکاد همراه کنم ولی من یادم میره بعد از ظهر مامانی و بابایی نعمت برای کربلا کلاس داشتن به اصرار زیاد منو بابا بعد کلاس اومدن خونه ما، شام خوردیم،  بعد از شام هم رفتیم خونه دختر عمو ازیتا چون دختر عمه فاطمه و آذر و عمه من با عمو احمدشون می خواستن برن خونه ازیتاشون، شب خوبی بود خیلی بهمون خوش گذشت تو که اینقدر بازی کردی اومدیم خونه بیهوش شدی، 5 شنبه هم بعد از ظهر رفتیم خونه بابایی شون، مامانی داش...
3 ارديبهشت 1394

مراسم مادر زن دایی

سلام مامانم شنبه 29 فروردین برای مراسم دفن مادر زن دایی منصوره رفتیم تهران صبح ساعت 7 حرکت کردیم تا تهران بغل دایی بهنام بودی اصلا هم اذیت نکردی وقتی رسیدیم مستقیم رفتیم بهشت زهرا ساعت 10 اونجا بودیم تا ساعت 4 مراسم ترحیم طول کشید بعد رفتیم هیات جلوی خونه حاج خانم برای نهار، اکثر اقوام زن دایی اومدن جلو تا ببیننت تو هم نگاشون می کردی بعد مراسم رفتیم خونه دایی بهزاد، صدرا وقتی تورو دید خیلی خوشحال شد بچه از تنهایی اونقدر خوشحال بود که نمی دونست چه کار کنه، فردا هم یه سری کار داشتیم بعد انجامشون اومدیم خونه شب اینقدر خسته بودیم که هیچکدوممون نا نداشتیم کاری انجام بدیم از خستگی بیهوش شدیم. 
29 فروردين 1394

درآوردن دو دندان پیش مرکزی بالا

سلام قند عسلم امروز جمعه 28 فروردین بود 8 ماهو 7 روزه شدی دختر گلم، راستی دو تا دندون بالا رو هم درآوردی عزیزم، من که فکر می کنم تبت به خاطر دندون بود،  مبارکت باشه جیگر مامان.  دیروز 5 شنبه با بابا اومدیم خونه مامانی مریم شون شب همونجا منو تو خوابیدیم بعدازظهر جمعه بهمون خبر دادن مادر زن دایی منصوره فوت کرده همه ما ناراحت شدیم زن خوبی بود روحش شاد، قراره فردا صبح حرکت کنیم سمت تهران. 
28 فروردين 1394

9 ماهگی

سلام عزیز دلم 9 ماهگیت مبارک ، هر چند شروع 9 ماهگیت با مریضی همراه بود، شنبه 22 فروردین مریضیت یه ذره بهتر شده بود ولی تا شب اصلا نخندیدی، غروب با بابا رفتیم بیرون تا حالو هوات بهتر بشه، یکشنبه هم صبح بردمت مرکز بهداشت برای قد و وزن. گفتن وزنش به خاطر مریضی اومده پایین، وقتی اومدیم خونه تمام صورتت پر شده بود از جوشای ریز قرمز فکر کنم چون فصل بهاره به گل های حیاط مرکز بهداشت حساسیت داشتی، عصر رفتیم خونه مامانی مریم گفت اشکال نداره خوب میشه بعد شام من از خستگی سرم درد گرفته بود اومدیم خونه تا استراحت کنم.من که همش فکر می کنم تبت به خاطر دندون درآوردن  بالا بود اخه روی لثه هات ورم سفید دیده میشه. 
23 فروردين 1394

اولین مریضی

سلام فرشته نازم، امروز سه شنبه 18 فروردین بود، صبح دوست من خانم ذوالفقاری که توی سفر مکه باهاش آشنا شده بودم، آمد خونمون عید دیدنی، راستی یادم رفت بگم دیروز بابا بالاخره تابی که به مناسبت دندون دراوردنت برات خریده بودم وصل کرد، بابا و مامانی مریم شون بهت کادو پول دادن تا بعدم چیزی که نیاز داری برات بخرم البته برای افراد دیگه ای هم که اش دندونی بردیم هر کسی یه چیزی آورده راستی زن دایی  منصوره هم دو دست لباس و یک عدد جوراب شلواری و جوراب برات آورده دست همچون درد نکنه،از صبح سوار تاب بودی اینقدر براش ذوق می کنی همش دوست داری سوارش بشی، از عصر یکم بیقراری می کردی دوست داشتی دایم پیشم باشی،شب یه ذره تب داشتی شربت استامینوفن بهت دادم خوابوندم...
22 فروردين 1394

دومین دندون

سلام عزیز دلم، امروز دو شنبه 17 فروردین،7 ماهو 26 روزه شدی، صبح باهات داشتم بازی می کردم که متوجه شدم دندون دومت درآمده، اونقدر ذوق کردم که بلافاصله به بابا خبر دادم، بیخود نبود که این چند روز همش می خواستی پیشم باشی، بیتابی می کردی،بعد از ظهرم ساعت 6 قرار بود عمو علی من بیاد خونمون عید دیدنی،در زدن بابا باز کرد فکر کردیم اونان ولی مامانی مریم بود، صبح بهش گفتم بیاد، ساعت6:30 عموشون اومدن 1 ساعتی نشستن، رفتن، بعد بابا مارو برد خونه مامانی مریم شون تا بعد شام اومدیم خونه،فدات بشم اینقدر اونجا با دایی بهنام آتیش سوزوندی که تو ماشین از خستگی خوابیدی.   راستی یادم رفت بگم برای کادوی دندونت بابا بهت پول داد منم برات تاب خریدم مامانی مری...
17 فروردين 1394

پاگشای عمو محمود

سلام دختر گلم امروز یکشنبه 16 فروردین بود، عسل مامان 7 ماهو 25 روزش تمام شد، از صبح دختر گلم با من بیدار شدی اینقدر بلایی که دلم نمیاد یه لحظه تنها بذارم، تا ظهر خونه تمیز کردم فقط صبح یک ساعتی با بابا رفتیم بیرون برای زن عمو کادو بخریم، ساعت 12 هم مامانی اختر زنگ زد بیاین اش دندونی درست کردمنم بعد نهار ساعت 2 رفتیم، تا ساعت 4 اونجا بودیم بعد با بابا رفتیم اش دندونی ها رو دادیم اومدیم خونه، بابا برای اینکه سرت گرم کنه باهات توپ بازی کرد فدات بشم اینقدر قشنگ توپو توی دستای کوچولوت می گیری، تازه از یه دست به دست دیگت هم میدادی خیلی جالب بود بابا گفت ازت فیلم بگیرم یک ساعتی بازی کردین ساعت 8 هم تورو آماده کردم قربونت برم که اینقدر ساک...
16 فروردين 1394

جمعه 14 فروردین

جمعه صبح دایی بهروز شون می خواستن برن تهران،ما هم صبح رفتیم خونه بابایی شون، دلشون نمی اومد برن کلی باهات بازی کردن ساعت 12 رفتن، ما هم تا شب موندیم خونه بابایی شون بعد شام اومدیم خونه اون شب تا صبح منو اذیت کردی فکر کنم دندون بعدیت داره در می آد ، شنبه هم صبح کلی باهات بازی کردم، عصر هم با بابا رفتیم بیرون خرید بعد رفتیم خونه مامانی مریمشون سر زدیم اومدیم خونه.
14 فروردين 1394

سیزده به در 94

سلام عسلم، امروز اولین 13 بدر زندگیته از صبح حال من زیاد خوب نبود به همین خاطر خونه موندم با بابایی رمضان شون نرفتم بیرون،مامانی مریم هم زنگ زد دید نرفتیم بیرون، کلی اصرار کرد بیا باغ عمه نهارم درست کردم بیا اونجا منم بهش گفتم حالم خوب  شد بعد نهار شاید اومدم بابا هم خیلی کار داشت نهار خوردیم ساعت 3 بابا مارو برد باغ عمه من همه فامیل اونجا جمع بودن، ساعت 4 رفتیم خونه  بابایی شون، مامانی با زهره دختر عمه من اش درست کردن برداشتن بردن باغ مامانی مریم اش دندونی هم برات درست کرده بود یه قابلمه پر کرد بردیم باغ،  بچه ها داشتن بازی می کردن، وسطی،والیبال، هفت سنگ، به منم گفتن بیا، حوصله نداشتم ولی باز دلم طاقت نیاورد تورو زن دایی منصو...
13 فروردين 1394