مهرسامهرسا، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

مهرسا فرشته آسمانی

12 فروردین 94

سلام نازدونه مامان،امروز 4 شنبه 12 فروردین 7 ماهو 21 روزه شدی،صبح بابایی نعمت زنگ زد پاشین بیاین اینجا،وسایلو جمع کردم رفتیم اونجا کلی باهات بازی کردن تا شب اونجا بودیم بابا هم وسایل اش دندونی برای دو تا مامانی جدا خرید هر کسی برای خودش درست کنه، ما هم تا شب بودیم ساعت1 اومدیم خونه،جالبه توی این چند روز خیلی بلا شدی دل همه رو بردی، هر جا میبرمت دلشونو می بری دختر گلم، مامان قربونت بره، هر کسیو میبینی براشون لبخند میزنی ذوق می کنی اونا هم کلی باهات بازی می کنن. دایی بهروزشونم از تهران اومدن یه دونه جوراب و جوراب شلواری و 2 دست لباس بیرونی ازشون کادو گرفتی خوش به حالت وروجک، دایی شون عیدو رفته بودن طرفای تبریز و ارومیه گردش لب مرز هم رفته بودن...
12 فروردين 1394

خونه عمه محبوبه

شنبه 8 فروردین 7 ماهو 17 روزه شدی عشقم، وقتی بیدار شدم حوصله غذا درست کردن نداشتم تو هم از اینکه خونه بدی نغ میزدی مامانی مریم زنگ زد گفت بیاین اینجا میخام کتلت درست کنم بچه رو هم ببینیم جالبه فقط 2 روز ندیدنت دلشون بران تنگ  شده بود کلی بوست کردن، تازه چند بار بهمون زنگ زدن مواظب بچه باشین تو هم از  دیدن دایی بهنام کلی ذوق کردی، بابا هم مارو برد اونجا پیاده کرد بره به کاراش برسه،تا شب اونجا بودیم بعد شام اومدیم خونه، 1 شنبه هم کلی لباس شستیم بعداز ظهر بردیم خونه مامانی مریمشون پهن کردم روی طناب تا نور آفتاب بهشون بخوره، 2 شنبه خونه بودیم بعدازظهر. باز رفتیم خونه مامانی مریمشون، سه شنبه 11 بهمن شب خونه عمه محبوبه مهمونی پاگشای...
11 فروردين 1394

سفر به شمال

سلام عمر مامان 5 شنبه 6 فروردین درحال جمع کردن ساک بودم تا جمعه بریم شمال برای عروسی پسر پسر عمه بابا، عصر هم رفتیم خونه مامانی مریمشون بعد شام برگشتیم،جمعه هم صبح ساعت8 بیدار شدم توهم بیدار شدی بهت حریره بادام دادم خوردی، یک ساعت بعد هم سوپ بهت دادم ساعت 10 آماده برای رفتن بودیم که روی بابا بالا آوردی خلاصه تمام لباس خودتو بابا رو کثیف کردی بابا لباسشو عوض کرد بعد رفت تا بابایی شونو بیاره منم لباستو عوض کردم بعد شستم تا بابا بیاد، ساعت 11 حرکت کردیم میدان امام حسین با عمه طاهره شون قرار داشتیم عمه تورو بغل کرد رفتیم داخل ماشین اونا تا شمال، بابا هم با مامان و باباش اومدن، نزدیکای خونه عمه بابا یه جای سرسبز نشستیم نهار خوردیم تو هم...
8 فروردين 1394

امام زاده علی بن جعفر

سلام دختر نازم، امروز 4 شنبه 5 فروردین 7 ماهو 14 روزه شدی،بعدازظهر با بابا رفتیم امامزاده علی ابن جعفر اونجا روی قبرها یه عالمه گلدون گل بود جای قشنگی شده بو. روی چندتا قبر هم سفره هفت سین بود چند تا عکسم ازت گرفتیم بعد می خواستیم بریم پارک که دوست بابا آقا وحید زنگ زد 7 به بعد عید دیدنی می خواهیم بیاییم خونتون ما هم برگشتیم خونه،  ساعت 8 اومدن تا 9 بودن بعد رفتن، هوای بهار اونقدر خوبه که وقتی بیرون میبرمت ذوق می کنی منم دلم نمیاد بیارمت خونه،اعتراض خودتو با زبون خودت نشون می دی عسلم.     ...
5 فروردين 1394

رویش اولین دندان

   خبر بدین به قندون مهرسا درآورده یه دندون امروز 3 شنبه 4 فروردین 7 ماهو 13 روزه شدی دختر عسلم،صبح بلند شدم غذا درست کردم چون مهمان داشتیم، قرار بود مامانی مریمشون با دایی بهزادشون بیان اینجا،نزدیکای ظهر اومدن، قبلش کلافه بودی همش دلت می خواست بری بیرون وقتی زن دایی و صدرا اومدن کلی خوشحال شدی،بعد نهار ساعت 5 مامانی شون رفتن ولی زن دایی و صدرا موندن،قرار بود ساعت 5:30 خونه عمو نقی بابا باشیم، داشتیم لباس تنت می کردیم که بابا جوونه زدن اولین دندونتو دید بهمون گفت،بیخود نبود این چند روز بیتابی می کردی، بعد زن دایی شونو رسوندیم خونه بابایی شون بعد رفتیم خونه عمو بابا،بعد از اونجا هم رفتیم خونه عمو غدیر بابا بعد بابا کار داشت م...
4 فروردين 1394

سومین روز عید 94

سلام امیدم،امروز 7 ماهو 12 روزه شدی،صبح برات حریره بادام درست کردم بهت دادم خوردی ساعت 12 رفتیم خونه عمه طاهره،عمو محمودشونو پاگشا کرده بود، وقتی رسیدیم اونجا هنوز کسی نیومده بود، امیرحسین 3 تا جوجه رسمی خریده بود خیلی ناز بودن ساعت 2:30 مهمان ها اومدن موقع نهار برای اولین بار بهت سوپ جو دادم  خوشت اومده بود ساعت 5 اومدیم خونه بابایی نعمت ، زن دایی ایلانا هم بهت موز و سیب داد و هم سوپی که عمه درست کرده بود گرم کردم بهت داد،ساعت 7 رفتیم خونه دایی قاسم بابا عید دیدنی،ساعت8 هم رفتیم خونه دختر عمه عشرت سمنو هم بزنیم به مناسبت شهادت حضرت زهرا ( س)  هر سال سمنو درست میکنه ساعت 10 با دایی رفتیم پیش بابا بعد اومدیم خونه بابایی شام خور...
3 فروردين 1394

اولین روز عید 94

سلام یکی یه دونم امروز اولین روز سال جدیده، 7 ماهو 10 روزه شدی، صبح وقتی بیدار شدی برای بابا خندیدی، بابا هم بهت عیدی داد اولین عیدی امسالتو از بابا گرفتی،ساعت 11 کنار سفره هفت سین عکس گرفتیم، خیلی خوشحال بودی ساعت 12 رفتیم خونه مامانی اخترشون، عمه محبوبه هم اونجا بود عید دیدنی کردیم، ساعت 1 هم رفتیم خونه مامانی مریمشون دایی بهزادشونم که از روز قبل از تهران اومده بودن اونجا بودن، با همه عید دیدنی کردیم بعد نهار کمی استراحت کردیم، ساعت 4 رفتیم خونه دایی حاجی ابراهیم من بعد رفتیم خونه دایی بابا ( قربان)، بعدشم خونه دایی صفر بابا و خاله مریم بابا،خونه خاله بابا ساعت 9 شب بود دیگه طاقت نیاوردی شروع کردی نغ زدن خیلی خوابت می اومد گرسنه هم بودی من...
2 فروردين 1394

آخرین روزهای زمستان 93

عزیز دلم امروز جمعه 29 اسفند بود، 7 ماهو 8 روزه شدی،4 شنبه شب خونه مادرزن عمو محمود دعوت بودیم در اصل عروس و داماد رو پاگشا کرده بودنهار، د یروز 5 شنبه هم رفتیم بیرون برای خرید میوه، وقتی می ریم بیرون هوای آزاد خیلی ذوق می کنی، امروزم صبح رفتیم بیرون خرید  بقیه میوه عید بعد خونه مامانی مریمشون تا وسایلی که برامون آماده کرده بود ( سبزه،سبزی خرد کرده برای سبزی پلو عید)ازش بگیریم بعد رفتیم شیرینی فروشی آیدین برای خرید شیرینی، داخل شیرینی فروشی یه مرده رو دیدی فکر کردی دایی بهنامه با زبون خودت صداش کردی تا نگاه کنه کلی براش ذوق کردی اونم ازت خوشش اومده بود همون موقع بود که بارون شروع کرد به باریدن،بعد رفتیم خونه نهار کوکو سبزی درستیدم بعدشم...
1 فروردين 1394

4 شنبه سوری 93

خوشگل مامان سلام، امروز سه شنبه 26 اسفند 7 ماهو 5 روزت شد، دیروز صبح وقتی  خواب بودی تخم  شاهی رو روی کوزه گذاشتم زیاد بود حالت کلاه هم درستیدم یکی  برای مامانی مریم یکی هم برای مامانی اختر خدا کنه خوب بشن اخه معلوم نیست بذرها تازه باشن بعد از ظهرم با بابا رفتیم عکساتو گرفتیم بعد رفتیم خونه مامانی مریمشون، داشتن شام میخوردن، ماهم نشستیم شام خوردیم( مهمان ناخوانده) بابا رفت به کارش برسه ساعت 11 اومد مارو آورد خونه،امروزم صبح به سبزه هایی که سبز کردیم رسیدم بعد رسیدگی به دختر گلم.5 روزیه که بهت زرده تخم مرغ رسمی میدم دوست داری می خوری اینقدر ناز می خوری تازه خیلیم شکمویی نازگلم، بعدازظهرم با بابا رفتیم خرید برای خونه در ضمن امشب...
26 اسفند 1393