علی آباد و رویان
سلام دختر گلم، یک شنبه 17 خرداد 9 ماهو 26 روزه بود بعدازظهر با بابا و عمه ها و مامانی اخترشون رفتیم باغ خاله های بابا ساعت 3:30 رفتیم از اینکه بیرون بودی کلی ذوق کرده بودی رفتنی توی ماشین همش میرقصیدی از خوشحالی،اول رفتیم علی آباد، بعد رفتیم باغ خاله دیگه بابا هوا خنک بود باد میوزید، تو هم که از باد خوشت می اومد تند تند دست و پا میزدی، ساعت 8 برگشتیم بعد رفتیم خونه بابایی نعمتشون، بابایی و مامانی رو که دیدی از خوشحالی جیغ میکشیدی دست باز کردی که بری بغلشون تا شب اونجا موندیم، سه شنبه هم دوست سفر مکه ما عزت خانم اومد خونمون خوابیده بودی وقتی بلند شدی اورو دیدی براش می خندیدی خوشحال بودی که یکی خونه ماست، بعدازظهرم طبق روال هر روز رفتیم ...