دایی مهربانم
سلام دختر عزیزم، امروز جمعه 29 آبان بود، بازم سرنوشت یه عزیز دیگه رو ازمون گرفت، دایی نازنین من قدرت، خیلی خوب بود، اصلا توی فکر هیچکس نبود که به این زودي ترکمون کنه، سه شنبه 26 آبان 94 ساعت 5 با بالا رفتن قندش با پای خودش رفت بیمارستان ساعت 6 تمام کرد به همین راحتی در اثر یه کوتاهی پرستار که میتونست وقتی دید قندش رفته بالا با رسیدگیش، قندش رو بیاره پایین اما کوتاهی کرد، چهارشنبه صبح بابا تورو برد خونه بابایی رمضان بعد ساعت 11 رفتیم وادی السلام، پس از شستشو اجازه دادن جنازه رو ببینیم چه راحت خوابیده بود، انگار نه انگار از بین رفته بود دلمون براش تنگ میشه، هر روز از جلوی خونه بابایی رد میشد، هر وقت تو رو میدید لبخند میزد بغلت می کرد خیلی دوست...