مهرسامهرسا، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

مهرسا فرشته آسمانی

دریاچه الندان

سلام عمرم امروز جمعه دوم مرداد 11 ماهو 13 روزه شدی، صبح ساعت 8 با دوست بابا آقا عزالدین حرکت کردیم سمت دریاچه الندان از جاده کیاسر وسط راه فولاد محله نشستیم برای خوردن صبحانه ( درست کردن صبحانه با من بود درست کردن نهار با سمیرا جون) خیلی خوش گذشت از دست بابا و آقای عزالدین خیلی خندیدیم فولاد محله خیلی خنک بود خوش گذشت بعد راه افتادیم وقتی رسیدیم دریاچه، اونجا خیلی شلوغ بود همین طور چندین نفر آشنا رو اونجا دیدیم با سمیراجون رفتیم دور زدیم من برات کالسکه هم برده بودم خیلی راحت بودم بعد اومدیم نهار خوردیم استراحت کردیم بعدازظهر اقاتون تصمیم گرفتن بریم سمت سد شهید رجایی رفتیم یه دور زدیم بعد برگشتیم تا شهمیرزاد وسط راه نیاستادیم، شهمیرزاد قرار ب...
2 مرداد 1394

9 و 10 مروارید

سلام عسلم امروز 5 شنبه 1 مرداد متوجه شدم نهمین و دهمین دندونت کنار نیش بالا دراومده . امروز کلی کار دارم فردا با دوست بابا می خواهیم بریم سفر یک روزه قراره وسایل برای فردا آماده کنم بعدازظهرم رفتیم خونه مامانی اخترشون یه 1 ساعتی نشستیم بعد رفتیم خونه مامانی مریم شون بعد شام بابا اومد مارو برد خونه. 
1 مرداد 1394

اولین عید فطر

امروز شنبه 27 تیر عید فطر بود ساعت 11 آماده شدیم اول رفتیم خونه بابایی رمضان شون عمو و زن عمو و عمه محبوبه اونجا بودن. 1 ساعتی نشستیم بعد رفتیم خونه مامانی مریم شون دایی بهروزشون اومده بودن، چند روز پیش دایی بهزاد و زن دایی ایلانا اصرار کردن تعطیلات بریم تهران ولی بابا کار داشت نمیشد، زن دایی به خاطر حاملگیش نمی تونه بیاد سمنان، خلاصه تا شب خونه بابایی موندیم خیلی خوش گذشت آخر شب بابا مارو خونه گذاشت رفت به کاراش برسه، 
28 تير 1394

12 ماهگی

سلام عزیزم امروز 21 تیر ورودت به 12 ماهگی رو بهت تبریک میگم، دیشب افطار خونه مامانی اخترشون بودیم اینقدر مظلوم بودی که همه می گفتن چقدر ساکته خونه هم همین طوره، نمیدونن خونه مامانی مریمشون آتیش می سوزونی اصلا یه جا بند نمیشی، تمام خونشونو گردش می کنی همه چیز رو دست میزنی ولی جای دیگه اصلا این کارا رو نمی کنی شاید به خاطر اینه که که لوست کردن هیچی بهت نمیگن، البته اینم بگم هر چیزی رو که دست بزنی برمی داری نگاه می کنی میذاری سر جاش،یا اینکه بهت بگم مامان جان دست نزن، دست نمی زنی، مهر بابایی نعمت رو بر می داری بوس می کنی میذاری سر جاش یا وقتی نماز می خونه میری روی پاش میشینی، به تسبیح مامانی مریم خیلی علاقه داری وقتی حواسش نیست میری برمی د...
22 تير 1394

هشتمین مروارید

سلام دختر گلم،امروز 12 تیر هشتمین دندونت از پایین جلو نیش زده بود خیلی خوشحالم چون الان یه هفته ست که اسهال شدی تا حالا سابقه اسهال نداشتی من می خواستم ببرمت دکتر ولی مامانی گفت به خاطر دندونته صبر کن دربیاد خوب میشه،همین طور هم شد وقتی نیش کرد بهتر شدی، خوشگل مامان وقتی میخندی خیلی ناز میشی با همه جوری وقتی میبرمت بیرون کلی ذوق می کنی هر بچه ای هم که میبینی از خوشحالی می خواهی بری پیشش، هر روز موقع افطار میریم خونه بابایی شون اگه یه روز نریم بابایی یا مامانی مریم زنگ میزنن پاشین بیاین، فقط سه شنبه 9 افطار خونه بابایی رمضان بودیم، چهارشنبه شب هم دایی بهروز زنگ زد ما داریم از تهران میایم خونه بابا بمونید تا مهرسارو ببینیم تا جمعه خونه بابایی ...
13 تير 1394

اولین مهمان رمضان

سلام مامانی امروز 5 شنبه 4 تیر بود، نفس مامان 10 ماهو 13 روزش بود، 2 شنبه بعداز ظهر هفت عمه بود ما نرفتیم گرمسار، چون میترسیدم گرمازده بشی ولی اکثر فامیل رفتن دایی بهنام چندبار زنگ زد بیاید بریم ولی ما به خاطر تو نرفتیم مامانی مریمشون تا امشب اونجا مونده بودن، شب ساعت 12 رسیدن سمنان، 3 شنبه و چهارشنبه بعداز ظهر رفتیم خونه مامانی مریم شون بعد شام اومدیم خونه، خونه مامانی شون دوتا یاکریم خونه کردن تخم گذاشتن چند روزه جوجه هاشون از تخم دراومدن اونقدر اونا رو دوست داری وقتی میریم اونجا سریع میری توی راهرو اونا رو ببینی ، امروز هم مامانی و بابایی با عمو احمد و زن عمو رفتن گرمسار چون برای عمه هم ختم انعام داشتن و هم هفتم حقیقی عمه بود و هم شب...
4 تير 1394

فوت عمه معصومه

سلام دختر مامان امروز یکشنبه 31 خرداد بود صبح وسایل رو برداشتیم رفتیم سمت گرمسار، قرار بود عمه رو ساعت 9 دفن کنن، وسط راه روی من بالا آوردی، هوای ماشین باعث شده بود حالت به هم بخوره، وقتی رسیدیم همه فامیل اومده بودن، یکربع بعد جنازه رو آوردن خونه، روی عمه رو باز کردن اکثرا رفتن دیدنش ولی من نشد که برم عمو حسن رو آوردن نتونستم توی شلوغی برم جلو خیلی دلم می خواست برم جلو ببینمش، ولی نشد بعد همگی رفتیم مزار تا ساعت 10 عمه عزیز رفت زیر خروارها خاک، روحش شاد، اکثر فامیل همون موقع برگشتن ولی ما موندیم بعد نهار خنک تر بشه بعد بیایم،  پسر داییهای بابایی نعمت وقتی دیدنت کلی ازت عکس گرفتن خیلی ازت خوششون اومده بود، اونجا کلی با نوه، نتیجه های عمه...
31 خرداد 1394