سیزده به در 94
سلام عسلم، امروز اولین 13 بدر زندگیته از صبح حال من زیاد خوب نبود به همین خاطر خونه موندم با بابایی رمضان شون نرفتم بیرون،مامانی مریم هم زنگ زد دید نرفتیم بیرون، کلی اصرار کرد بیا باغ عمه نهارم درست کردم بیا اونجا منم بهش گفتم حالم خوب شد بعد نهار شاید اومدم بابا هم خیلی کار داشت نهار خوردیم ساعت 3 بابا مارو برد باغ عمه من همه فامیل اونجا جمع بودن، ساعت 4 رفتیم خونه بابایی شون، مامانی با زهره دختر عمه من اش درست کردن برداشتن بردن باغ مامانی مریم اش دندونی هم برات درست کرده بود یه قابلمه پر کرد بردیم باغ، بچه ها داشتن بازی می کردن، وسطی،والیبال، هفت سنگ، به منم گفتن بیا، حوصله نداشتم ولی باز دلم طاقت نیاورد تورو زن دایی منصو...