مهرسامهرسا، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

مهرسا فرشته آسمانی

سفر به شمال

1394/1/8 18:4
نویسنده : مامان فاطمه
344 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عمر مامان 5 شنبه 6 فروردین درحال جمع کردن ساک بودم تا جمعه بریم شمال برای عروسی پسر پسر عمه بابا، عصر هم رفتیم خونه مامانی مریمشون بعد شام برگشتیم،جمعه هم صبح ساعت8 بیدار شدم توهم بیدار شدی بهت حریره بادام دادم خوردی، یک ساعت بعد هم سوپ بهت دادم ساعت 10 آماده برای رفتن بودیم که روی بابا بالا آوردی خلاصه تمام لباس خودتو بابا رو کثیف کردی بابا لباسشو عوض کرد بعد رفت تا بابایی شونو بیاره منم لباستو عوض کردم بعد شستم تا بابا بیاد، ساعت 11 حرکت کردیم میدان امام حسین با عمه طاهره شون قرار داشتیم عمه تورو بغل کرد رفتیم داخل ماشین اونا تا شمال، بابا هم با مامان و باباش اومدن، نزدیکای خونه عمه بابا یه جای سرسبز نشستیم نهار خوردیم تو هم توی کریر خوابیدی بعد دوباره راه افتادیم سمت خونه پسر عمه بابا، وقتی رسیدیم روستاشون اول رفتیم سرخاک عمه بابا فاتحه خوردیم بعد رفتیم  وقتی رسیدیم دختر عمه های بابا اومدن استقبال،رفتیم داخل نشستیم، بعد کمی استراحت کردیم ساعت 7 بعد نماز همگی رفتیم سالن برای عروسی خیلی خوش گذشت، فقط تو از صدای بلند ارکست کلافه شده بودی نمی خوابیدی کمی اذیت شدی ساعت 1 اومدیم خونه دختر عمه بابا یه گروه دیگه از ارکست اونجا بودتا 3 عروسی ادامه داشت منم تورو خوابونده بودم توی ماشین،بعد عروسی رفتیم خونه دختر عمه بابا زهرا اونجا راحت خوابیدی صبح بیدار شدیم همگی باهم رفتیم جلوی آبگیر خیلی بزرگ چندتا عکس گرفتیم بعد رفتیم خونه دختر عمه دیگه بابا نرگس 1 ساعتی نشستیم بعد همگی باهم دوباره رفتیم خونه خلیل پسر عمه بابا،نهار اونجا بودیم ساعت 4 همگی رفتیم کنار دریا، دختر گلم خوابیده بودی مامانی اختر توی ماشین موند مواظبت باشه بعد ما هم رفتیم کنار دریا دایی محمود اصرار کرد سوار قایق بریم، یه قایق گرفتن سوار شدیم ساعت 5 حرکت کردیم سمت شهر خودمون وسط راه توی شهر زیرآب نشستیم شام خوردیم ساعت11 هم رسیدیم، تمام طول راه رو خواب بودی اصلا اذیت نکردی، سفر خیلی خوبی بود.

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)