اولین مریضی
سلام فرشته نازم، امروز سه شنبه 18 فروردین بود، صبح دوست من خانم ذوالفقاری که توی سفر مکه باهاش آشنا شده بودم، آمد خونمون عید دیدنی، راستی یادم رفت بگم دیروز بابا بالاخره تابی که به مناسبت دندون دراوردنت برات خریده بودم وصل کرد، بابا و مامانی مریم شون بهت کادو پول دادن تا بعدم چیزی که نیاز داری برات بخرم البته برای افراد دیگه ای هم که اش دندونی بردیم هر کسی یه چیزی آورده راستی زن دایی منصوره هم دو دست لباس و یک عدد جوراب شلواری و جوراب برات آورده دست همچون درد نکنه،از صبح سوار تاب بودی اینقدر براش ذوق می کنی همش دوست داری سوارش بشی، از عصر یکم بیقراری می کردی دوست داشتی دایم پیشم باشی،شب یه ذره تب داشتی شربت استامینوفن بهت دادم خوابوندم...