مهرسامهرسا، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

مهرسا فرشته آسمانی

15 ماهگی

1394/8/25 23:58
نویسنده : مامان فاطمه
149 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر گلم امروز دوشنبه 25 آبان بود ، توی این مدت وقت نکردم بیام برات بنویسم حسابی سرم شلوغه، بعد ازت فوت زن دایی بابا دایی علیرضای من که توی آمریکا زندگی می کرد این اواخر دیالیز میشد اومد ایران حالش بدتر شد فوت کرد یه مدت درگیر مراسمش بودیم، بعد از اون ماجرا دخمل گلم توی یکسالو 20 روزگی به طور اتفاقی راه افتاد، یه شب خونه بابایی شون بودیم منو مامانی داشتیم حرف میزدیم که دخملی از حسادت یه دفعه پا شد راه افتاد همه ما تعجب کردیم و این شد که مهرسا گلی بدون هیچ مقدمه ای راه افتاد از اون به بعد هم کار من این شد که مواظبت باشم اتفاقی برات نیافته، خداروشکر به وسایل خونه دست نمیزنی شیطونی نمی کنی فقط میری توی کابینت سبد و ابکشارو میاری بازی می کنی با منم کاری نداری وقتی گرسنه میشی میای پیش من،  یه روز هم پسر عمه معصومه محمد از حج واجب اومد رفتیم گرمسار، عزیز دلم اینقدر مهربونی که هرکسیو که میبینی بوس می کنی لباتو غنچه می کنی میزاری روی لپشون، 19 مهر بابا رضا شوسرماخورد توهم واگیر شدی بردیمت دکتر دارو بهت داد بعد دو روز خوب شدی اما هفته بعد دوباره سرفه میکردی بردیمت پیش همون دکتر گفت امپولشو بزنین خوب میشه بعد دو روز خوب شدی، 27 مهر تب کردی بهت استامینوفن دادم احساس کردم داری دندون درمیاری چون پیش کسی نمی موندی حتی بابا، بعد دو روز نگاه کردم دیدم دو تا دندون نیش بالات دراومده، چهارشنبه 29 مهر هم دایی بهروز و خانمش از تهران اومدن ما هم رفتیم خونه بابایی، شب هم دایی بهزاد شون از تهران اومدن، تعطیلات تاسوعا و عاشورا کلا خونه بابایی بودیم امسال بابایی نذریشو داد مسجد محل تا روز تاسوعا برای عزادارا بپزن، فقط به تعداد برامون غذا آوردن،از امسال بابایی به خاطر پا دردش تصمیم گرفته نذرشو بده مسجد،   سینا رو خیلی  دوست داری همش بوسش می کنی فقط  اگه کسی بغلش کنه یه ذره بهش حسودی می کنی تاسوعا بعد از ظهر رفتیم خونه بابایی رمضان تا عمه ها ببیننت. غروب دوباره برگشتیم خونه بابایی، عاشورا شب هر دو تا دایی ها رفتن تهران ما هم آخر شب اومدیم خونه خودمون.12 ام آبان خونه خاله منيزه دوستم روضه دعوت بودیم با مامانی رفتیم تمام مدتی که دعا خونده میشد خوابیدی اونجا کلی برای خانما دلبری کردی همه میگفتن برو براش اسپند دود کن، بعد با اصرار مامانی رو آوردیم خونمو ن شام نگه داشتیم زنگ زدیم بابایی هم بیاد، سه شنبه 21 آبان 15 ماهگیت پر شد رفتی توی 16 ماهگی، یه چند روزیه که به تلفن کردن خیلی علاقه پیدا کردی گوشی رو میاری میگی زنگ بزن به دیگرون حرف بزنم همچين گوشی رو  ماهرانه دستت میگیری انگار تجربه داری بعدش که زنگ میزنم گوشی رو میگیری فرار می کنی، یکشنبه 24 رفتیم خونه بابایی رمضان بعد قرار شد فرداش که امروز بود بيان نهار خونمون با عمو محمود و خانمش، فدات بشم اینقدر که تو ماهی یه چند روز بردمت پارک به خاطر سرمای هوا زیاد نمیبرمت همون چند بارم اینقدر بامحبتی که هر بچه ای رو میبینی زود باهاش جور میشی بوسش می کنی، وقتی بیرون میبرمت هر کسی که میبینتت میگه هزار ماشاالله رفتی خونه براش اسپند دود کن، خیلی محافظه کاری اگه جایی از بدنت چیزی بشه اوف اوف می کنی، دستتو به علامت هیس میبری جلوی بينيت میگی هیس، وقتی چشمک میزنی خودتو  مثل موش میکنی خیلی بانمک میشی، بابا که اینقدر دوستت داره گاهی وقتا میگه میخام بخورمش، دایی بهروز با اینترنت تماس تصویری میگیره تا ببینتت، اینقدر زبلی که بلدی حرف بزنی ولی تا اصلا به روی خودت نمیری مثل راه افتادنت که یهویی بود غافلگيرانه یه کلمه رو میگی اونم درست بدون اشکال. چوب شور خیلی دوست داری، وقتی میخواهیم بریم بیرون تلاش می کنی جوراب و لباستو بپوشی، از استخر توپ کادو عمو خیلی خوشت میاد، دایی بهنامو خیلی دوست داري، البته همه رو دوست داری ولی دایی بهنامو یه جوره دیگه دوست داری يه بار عمه طاهره اومد بردت خونشون پیش عارفه بعد 2 ساعت منو بابا اومدیم اوردیمت خونه، مامانی مریم هم اينقدر دوستت داره که برات چند دست لباس دوخته. خوشگل من مامان خیلی دوست داره تو نفس منی.

گنجینه لغات مهرسا جون

دایی

سینا=اینا

عمه=عم

بابا

مامان

داغ

کجاست=کوش

کفش=کش

توپ

جوجه=جوجو

تاب 

 

یه سری لغتای دیگه که فعلا حضور ذهن ندارم. 

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)