مهرسامهرسا، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

مهرسا فرشته آسمانی

آخرین روزهای زمستان 93

1394/1/1 3:6
نویسنده : مامان فاطمه
97 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دلم امروز جمعه 29 اسفند بود، 7 ماهو 8 روزه شدی،4 شنبه شب خونه مادرزن عمو محمود دعوت بودیم در اصل عروس و داماد رو پاگشا کرده بودنهار، دیروز 5 شنبه هم رفتیم بیرون برای خرید میوه، وقتی می ریم بیرون هوای آزاد خیلی ذوق می کنی، امروزم صبح رفتیم بیرون خرید  بقیه میوه عید بعد خونه مامانی مریمشون تا وسایلی که برامون آماده کرده بود ( سبزه،سبزی خرد کرده برای سبزی پلو عید)ازش بگیریم بعد رفتیم شیرینی فروشی آیدین برای خرید شیرینی، داخل شیرینی فروشی یه مرده رو دیدی فکر کردی دایی بهنامه با زبون خودت صداش کردی تا نگاه کنه کلی براش ذوق کردی اونم ازت خوشش اومده بود همون موقع بود که بارون شروع کرد به باریدن،بعد رفتیم خونه نهار کوکو سبزی درستیدم بعدشم سبزی پلو عیدو درست کردم، سفره هفت سینو چیدم ،تخم مرغم ابپز کردم هم برای تو و هم برای سفره، تازه سبزه هم سبز کرده بودم که یکی برای مامانی اختر ببرم یکیم برای مامانی مریم که وسطش سبز شد اطرافش سبز نشد،ساعت 6 بابا مارو برد خونه مامانی مریم، دایی بهزاد شون از ظهر اومدن، مامانیو من تورو بردیم حمام،بعد با کمک زن دایی هم ناخن هاتو گرفتم و هم موهاتو کوتاه کردم،بعد با کمک صدرا تخم مرغ هامو رنگ کردیم، سفره هفت سین مامانی رو انداختیم قرار شد شام( سبزی پلو)  همونجا بخوریم، سبزی پلو خودمونو نهار ببریم در کنار سبزی پلوی مامانی بخوریم، ساعت 11 بابا رضا ما رو آورد خونه منم تورو خوابوندم سفره هفت سینو کامل کردم کارامو تا ساعت 2:10 انجام دادم وقتیم که سال تحویل شد ساعت 3 از شدت خستگی نای راه رفتن نداشتم کنارت بیهوش شدم عسلم.

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)