اولین فرنی خوردن
5 شنبه 9 بهمن عشق مامان 5 ماهو 18 روزش بود صبح که از خواب بیدار شدیم داشتم کاراتو میرسیدم که ساعت 11 زنگ درو زدن از آیفون دیدم باباییه، وقتی اومد دیدم مقداری وسایل که نیاز داشتیم برامون خریده، منم از فرصت استفاده کردم گفتم تورو نگه داره برات فرنی درست کنم، خیلی وقت بود می خواستم فرنی دادن بهتو شروع کنم، برات درست کردم وقتی بهت دادم فکر می کردم نخوری ولی خوردی خیلی هم با اشتها،بازم می خاستی ولی مامانی گفته بود دفعه اول کمتر بهت بدم دل درد نگیری منو بابایی از دستت خیلی خندیدیم اینقدر بامزه می خوردی کلی هم ازت فیلم گرفتم، ساعت 4 بود که بابا گفت به باباییشون بگیم شام بیان اینجا چون عصر قرار بود برن سر خاک شوهر عمه مریم، زنگ زدیم گفتن نمیایم...