مهرسامهرسا، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

مهرسا فرشته آسمانی

دیدن فامیل

1393/10/16 1:38
نویسنده : مامان فاطمه
109 بازدید
اشتراک گذاری

امروز 3 شنبه 16 دیماه بود ظهر برای مهمانی هفت سالن دعوت بودیم ساعت 9 بابایی زنگ زد ما ساعت 8:30 رسیدیم بچه رو بیار ببینیم دلمون واست تنگ شده اما تو خواب بودی دلم نیامد بیدارت کنم منم پهلوی دراز کشیدم که خوابم برد ساعت11 بود که در زدن از آیفون دیدم بابایی و مامانی و دایی بهروز اومدن خیلی دلشون برات تنگ شده بود نتوانسته بودن صبر کنن تا ظهر،خودشون اومدن تورو دیدن ساعت 12 رفتن خونه دختر عمه برای تسلیت منم عسلمو آماده کردم تا بابا بیاد با هم بریم سالن ساعت 12:30 رفتیم منو مامانی رفتیم آخر سالن روی یه میز نشستیم زن عمو احمد و ازیتا اومدن پیش ما بعد عمه اومد بعد آذر و زهره و سهیلا دختر عمو و... خلاصه هر کس می اومد اول مامانو میدید بعد روبوسی میرفت روی میز ما مینشست همه دور هم جمع بودیم تو هم توی کریر خواب بودی زهره دختر عمه گفت میخام بوسش کنم ولی میترسم بیدار بشه خیلی طول نکنید که بیدار شدی، همه تورو بغل کردن دست به دست تا آخر میز رفتیو برگشتی، بعد نهار رفتیم منو بابا رفتیم خونه بعد یه استراحت کوتاه ساعت 3:30 رفتیم مسجد عباسیه خیلی خوشحال بودی همه خانما رو نگاه میکردی ساعت  4  ختم تمام شد رفتیم سوار ماشین شدیم رفتیم امامزاده علی بن جعفر( ع)  تو توی ماشین خوابیده بودی بابا مواظبت بود من رفتم داخل وقتی مراسم تمام شد اومدم، بابا مارو برد خونه بابایی تا اونا بیان. 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)