مهرسامهرسا، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

مهرسا فرشته آسمانی

عقد عمو محمود

1393/12/21 22:27
نویسنده : مامان فاطمه
122 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عمر مامان، امروز 21 اسفند ورود به ماه هشت رو بهت تبریک میگم عشقم،این هفته وقت نکردم بیام برات بنویسم، هر روز منو بابا کارای عید رو انجام می دادیم، بعدازظهرها هم بیرون می رفتیم، 2 شنبه شب خونه ماهانشون( دوست بابا)  برای شام دعوت بودیم،4 شنبه هم صبح خاله ملیحه مهمان ما بود باهم رفتیم بیرون ساعت 1 اومدیم خونه بعدازظهر خاله ملیحه رو رساندیم خونشون، بعد رفتیم خونه مامانی مریمشون، 5 شنبه هم کلی کار داشتم ساعت 12 رفتیم خونه بابایی رمضانشون، دختر عمه بابا سارا خانم از تهران آمده بود،خیلی ازت خوشش اومده بود، بعد همه حاضر شدیم رفتیم خونه پدرزن عمو محمود برای عقد، نهار خوردیم ساعت 4 عروس با عمه طاهره و عمو اومدن گروه نوازنده داریه آورده بودن از شنیدنش خیلی ذوق کرده بودی پاهاتو تکون میدادی، قبلا اصلا به آهنگ شاد علاقه نشون نمیدادی، خلاصه کلی ذوق زده شدی،بعد یک ساعت تورو بردم توی اتاق تا بخوابی ولی از شوق نمی خوابیدی فقط می خواستی بچه ها رو ببینی،آماده ات کردم با بابا فرستادم خونه مامانیشون تا اونجا بخوابی، تازه مهمان های بعد از ظهر آمده بودن تا ساعت 8:30 اونجا بودیم بعد عمه  طاهره گفت بریم همگی خونه بابایی رمضانشون ولی ما اول اومدیم خونه مامانی مریمشون پوشکتو عوض کردم توی این فاصله بابا هم رفت کیک عقد رو بده به مغازه شون بخورن وقتی اومد رفتیم خونه بابایی شون، اما عمه شون رفته بودن یه یک ساعتی نشستیم بعد اومدیم خونه خودمون، تا تو رو خوابوندمت روی تخت از خستگی خوابت برد.دختر گلم 8 ماهگیت مبارک عزیز دلم،منو بابا هر روز که میگذره بیشتر عاشقت میشیم از خدا به خاطر وجودت تشکر میکنیم،تازگیا خیلی بلا شدی دنبالمون هر جا که توی خونه بریم با رورویکت میای، حتی میری توی اتاقت باز برمی گردی، وقتی میشینی اگه بخوابونیمت گریه می کنی،از ماشین سواری خیلی خوشت میاد وقتی سوار ماشینی هیچی نمی گی حتی گرسنگی هم یادت میره،وقتی توی ماشین آهنگ میزاریم، پاهاتو دستاتو تکون میدی. 

پسندها (1)

نظرات (0)