مهرسامهرسا، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

مهرسا فرشته آسمانی

اومدن کربلاییا

1394/2/19 0:48
نویسنده : مامان فاطمه
104 بازدید
اشتراک گذاری

سلام امروز شنبه 19 اردیبهشت، دختر گلم 9 ماهو 28 روزش بود،دوشنبه 14 وسایلمونو جمع کردیم رفتیم خونه بابایی شون تا من فردا خونه بابایی شونو یه گردگیری انجام بدم، هر چند دایی بهنام خونه رو تمیز کرده ولی بازم یه گردگیری کوچیک می خواست، سه شنبه از صبح یه سری کارها رو انجام دادم بعد از ظهر فهیمه دختر دایی قدرت هم اومد کمکم کرد همین طور تورو نگه داشت تا من به کارام برسم چهارشنبه 16، هم تولد بابا رضا بود و هم اینکه بابایی شون از کربلا اومدن ساعت 7 صبح رسیدن، من از 5 صبح بیدار بودم تا وسایلو آماده کنم، اخه قصاب قرار بود ساعت 7 اونجا باشه، منقلو روشن کردم و کارهای دیگه، فامیل ساعت 7 اونجا بودن یه سری هم رفتن ترمینال تا بابا و مامانی رو بیارین، وقتی اومدن اونا رو دیدی از خوشحالی تند تند دست و پا میزدی  ذوق کرده بودی خلاصه یه سری از فامیل برای نهار موندن، بابایی فامیل رو برای شب دعوت کرده بود، در کل شب خوبی بود خیلی خوش گذشت،ماهم اونقدر خسته بودیم که اونجا همونجا خوابیدیم راستی یادم رفت بگم دایی بهروز و دایی بهزادشون هم اومده بودن، تو هم از شلوغی اونجا خیلی خوشحال بودی، پنج شنبه هم همسایه ها و بقیه فامیل برای دیدن می اومدن شب مامانی ساکنین رو باز کرد هر چند کربلا چیز خاصی نداشت اما برای مردها پیراهن و برای ما هم وسیله دکوری و برای تو دو دست لباس و برای صدرا و نی نی توی راه هم لباس و چیزای دیگه آورده بود، مامانی برای خاله ها و زن دایی ها و زن عموها و عمه ها و شوهراشون هم یه کادو گذاشت،  ما همین طور اونجا موندیم تا شنبه بعد از شام اومدیم خونه خودمون،  جمعه ظهر دایی بهروز رفت تهران، شب هم بعد از شام دایی بهزادشون رفتن تهران، مامانی هم نذاشت ما بیایم خونه خودمون گفت همین جا بخوابیم، وای چقدر زور داره بعد از چند روز بخور و بخواب بیای خونه خودت خجالتگریه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)